آزمایشی هست در علوم دبستان یا شاید راهنمایی -بلکه هم دبیرستان- که یک عدد سوزن یا یک برگ تیغ صورتتراشی عصر ما قبل ژیلت را خیلی آرام میگذاریم روی آب و در کمال تعجب در آب غرق نمیشود. بعد هم ربطش میدهیم به کشش سطحی بالای آب. بعدش بخش هیجانانگیز ماجرا این است که یک قطره مایع ظرفشویی (هنوز هم میگویند ریکا یا مال نسل ما بود) یا آب صابون میچکاندیم گوشهٔ ظرف و سوزن و تیغ بینوا غرق میشدند. جواب سوال امتحان ثلث هم این بود که صابون کشش سطحی آب را کم میکند. از دیگر استفادههای کشش سطحی این است که میتوان نوشتش بالای کاغذ و زیرش یک فیلمنامهٔ معناگرا نوشت که در آن یک پسر با ریش بزی بدون سیبیل و موهای آشفته، عاشق (به فتح شین) یک دختر بدحجاب گردیده و در نهایت کارشان به طلاق میرسد.
امروز کارم همین بود. اندازهگیری کشش سطحی. روش بسیار ابتدایی و دقیقی دارد به اسم حلقهٔ دونوی. شامل یک عدد حلقه است که در سطح فرو رفته و به آرامی بیرون کشیده میشود. بر اساس تغییر نیروی وارده به حلقه در هنگام خروج از مایع، میتوان کشش سطحی را حساب کرد. تنها مسئله این است که باید حلقه را بعد از هر استفاده با شعله مشعل تمیز کرد تا خوب ضدعفونی شود. آتش تمام مواد فعال سطحی را میکشد. همانطور که میدانید در فیلمها هم وقتی نامزد کاراکتر بزنبهادر فیلم با کارد میوهخوری گلولهها را از بدن جمشید آریا (برای شما هاشمپور) بیرون میکشد قبلش با فندک کارد را خوب تمیز میکند. این حرارت بالا میتواند شکل حلقه را عوض کند و باعث شود حلقه زود زنگ (در شهر ما منگ) بزند. پس باید حلقه را از یک فلز مناسب تهیه کرد. فلز مناسب یعنی فلز گران. در این مورد پلاتین. یک حلقه کوچک هشتصد یوروی ناقابل. تنها حلقه سالمی که برای دستگاه مانده را تکنیسین مربوطه، الن، در جای مناسبی مخفی کرده و فقط به خودش اجازه استفاده میدهد. امروز هم من نمونهها را آماده میکردم و الن اندازه میگرفت. امروز نیمهوقت دانشگاه بود و مجبور شدم برای تمام شدن آزمایشها، وقت ناهار را بمانم و محلول آماده کنم.
الن دو تا دختر دارد. گاهی درباره بچهداری حرف میزنیم. به من که نگران سالهای آینده بودم میگفت هر سن و سالی لطف خودش را دارد. دختر بزرگش هیجده ساله است. کسی که یک دختر را به هیجده سالگی برساند و از حاصل کارش راضی باشد، به نظر من باید بازنشسته شود. الن اما تازه فهمیده که شوهرش سرطان خون دارد. هیچ وقت به زشتیهای این لغت توجه کردهاید وقتی روی کاغذ میآید؟ دست و دلم نمیرود حال شوهرش را بپرسم. آخرین بار که حال منشیمان را، دو هفته بعد از تصادف منجر به فوت گربهاش، پرسیدم زد زیر گریه. نمیدانم وقتی آدمها گریه میکنند باید چه کرد. بغلشان کنی؟ موهایشان را نوازش کنی؟ چیزکی بگویی؟ ترجیح من این است که دستی بزنی روی شانهشان و بروی تا خوب گریه کنند.
کار در آزمایشگاه یک حسن بزرگ دارد. شاید هم دو تا. اول این که آدم دنیای واقعی را میبیند و تجربه میکند. دنیای واقعی گفتم در برابر مدلهای ریاضی و محاسبات کامپیوتری. دوم این که آدم نتیجه کارش را زود میبیند. چه موفقیت باشد چه شکست. از دوشنبه درگیر سرهم کردن تجهیزات بودم تا امروز عصر که همه چیز آماده شد و شکستم را با روی باز پذیرفتم. یک تکه لوله کهنه را تکنیسین استفاده کرده بود برای یک اتصال مهم. از محل اتصال نشتی داشت. توی فشار پایین نشتی معلوم نبود. فشار را که بردم بالا همه جا را آب گرفت. اغراق میکنم البته. مجموعن ده سیسی آب ریخته بود کف اجاق (اجاق ترجمه خوبی هست برای آون؟). خلاصه که تصمیم گرفتم حالا که آزمایش هنوز شروع نشده یکی دو تا از قطعهها را عوض کنم تا نتیجه را بهتر بشود مقایسه کرد با آزمایش قبل. آن یکی آزمایش دیگرم البته خوب جلو میرود. امشب تمامش میکنم. فردا هم آزمایشهای کشش سطحی را داریم و این بخش از کار تمام میشود. محلول آب و صابون را آماده کردهام برای آزمایش.
ساندویچ آخر امروز را گاز میزنم. نان تست، کالباس مرغ، و کاهو. خشک و کممزه است. با هر لقمه یک قلپ آب میخورم. جهت مقایسه قیمت: یک بسته بزرگ نان تست حدود بیست و پنج برش دو یورو. یک بسته کوچک کالباس مرغ حدود صد گرم یک یورو و هشتاد سنت. یک بسته چهارصد گرمی کاهوی سالاد آماده مصرف دو یورو. هشت برش نان تست خوردم به اضافه همهٔ کاهو و کالباس. از صبح چهار برش هم نان تست کشمشی خوردم با کره بادام زمینی. دیشب مریم کلمپلوی شیرازی پخته بود. به قصد کشت خوردم. احتمالن جغد یا اژدهایی در معدهام لانه کرده و همه این ورودیها را میبلعد و وزنم را ثابت نگه میدارد. هنوز هم ته دلم خالیست. سهمیه موز امروزم را هم دارم میخورم.
این چرت و پرتها را دارم مینویسم که آزمایش به تعادل برسد و بساطم را جمع کنم بروم خانه. شبها خودم را با مقاله انرژی ژئوترمال (زمینگرمایی؟) سرگرم میکنم. تنوع بد نیست.
آزمایش به چنان تعادل خوبی رسیده که اشک در چشمان آدم جمع میشود. سه تا نقطه دیگر مانده که امشب تمام میشود. دادهها را هم قبل از عید آنالیز کنم راحت میشوم.
کنجکاوید نتیجه آزمایش را ببینید؟ خدمت شما:
سال نود و سه هم رو به پایان است. این نود و سه را که میخواستم بنویسم صفحه دسکتاپم را نگاه کردم. حسابش چند سالی هست که از دستم در رفته. از سال قبل دو تا کار خوب یادم مانده: ترک خیلی جدی خواندن سایتهای خبری و خواندن تعداد زیادی کتاب. سر فرصت لیست کتابها را مینویسم. به خصوص به خاطر کتابهای بدی که بینشان بود.
عید اینجا بد نیست. هوا هنوز سرد است و گاهی یکی دو ساعتی که خورشید در بیاید و دما برود بالای سیزده چهارده درجه [سانتیگراد]، کلهمان را از پنجره میبریم بیرون و زور میزنیم بوی عید را از دل هوای خنک دلفت بکشیم توی دماغ ایرانی بزرگمان. مریم -هر چند دماغش کوچکتر است- معمولن موفق میشود. من اما -با دماغ بزرگترم- چیزی از عید نمیفهمم. عید با آجیل و لباس قسطی و خانه بیبی عیدتر است. خوبیهای اینجا هم کم نیست. مثلن سریالهای روزانه و مردان آهنین نمیبینیم.
اعتیاد به پیادهروی را هم باید اضافه کنم به عادتهای خوب نود و سه. به قول خارجیها فیزیکالی سالمتر و سرحالترم. بیشتر یاد گرفتم و بهتر کار کردم. آرامترم از سالهای قبلتر.
نود و چهار سال مهمتری است. کارهای عقبافتاده و پشت گوش انداخته شده را باید جمع و جور کنم. توان و انرژیاش را دارم. ارادهاش را هم تا ببینیم.
بهارتان پیشاپیش مبارک.