دیشب بعد از رفتن مهمانها پنج دقیقهای رفتم و از یوتیوب یک ویدیو دیدم. کانال screen junkies هر یکی دوهفته یک بار کلیپی دارد به اسم honest trailer. اکثر وقتها با مزه است. دیروز کتاب هم نخواندم. خیلی خسته بودم. خیلی دوست داشتم نتیجه بازیها و گلها را ببینم. تحمل! باید برای همهی این عادتها دنبال جایگزین باشم. متأسفانه نمیشود همه را با کتاب و رمان جایگزین کرد. برنامهنویسی هم زیادی فسفرسوز است و البته تمرکز میخواهد. از تمرکز گفتم یادم آمد که آیدا به گوزیدن میگوید تمرکز کردن. به گوز هم میگوید تمرکز. بچه که بود یک بار گوز از دهنم پرید (لغتش البته) و آیدا گرفت و یکی دو بار تکرار کرد. ادب و اینها به کنار لغت قشنگیست. گفتم زشت است فردا جلوی جمع بگوید. یادش دادم که به این کار میگویند تمرکز کردن. دختر هنوز هم میگوید. خودمان هم میگوییم. رفتم مهمانی و برگشتیم و چه کباب کوبیدهای. ویندوز کامپیوتر دوستمان مشکل داشت. داشتم فکر میکردم که راحی هست برای جایگزین ویندوز با لینوکس برای کامپیوترهای خانگی؟ برنامههای لازم که بدون مشکل روی هر دو سیستم نصب میشود یا در لینوکس معادل سرراست دارد: مرورگر، برنامههای تماشا و ویرایش تصویر، تماشای فیلم و شنیدن موسیقی، پرینتر و درایورهایش، آفیس و برنامههای مربوطه تا حدودی. برنامههایی که معمولن فقط روی ویندوز نصب میشود و روی لینوکس معادل سرراست ندارد: آفیس مایکروسافت، اکثر برنامههای مربوط به گجتها شامل موبایل، نویگیتور، دوربین. اکثر سیدیهای آموزشی که همراه کتابها هستند. شخصن برای اجرای سیدی مزخرف کتاب هلندی به ویندوز نیاز داشتم و مشکل با winehq هم حل نشد. مجبور شدم ویندوز را با ویرچوال منجر نصب کنم. چندباری هم به word نیاز داشتم برای فایلهایی که دریافت کرده بودم. گاهی نرمافزار معادل وجود دارد و خیلی هم سرراست است و از نرمافزارهای معادل در ویندوز هم خیلی بهتر است مثل calibre برای ایبوک ریدرها و goldendict برای انواع مختلف دیکشنری. گاهی نرمافزار با کمی نردبازی راه میافتد مثن برای بیشتر پخشکنندههای امپیتری. گاهی هم مشکلات کوچکی هست که در ویندوز خیلی راحتتر حل میشود مثل تغییر سایز عکسهای دیجیتال. هر کسی بخواهد لینوکس را روی کامپیوترهای خانگی ببیند باید مشکلاتی را که حل کردنش کمی (و واقعن فقط کمی) نرد بودن میخواهد، برای کاربرهای معمولی حل کند. برگردیم به استفاده از اینترنت: بابای آیدا هستم یک مسافر. امروز از livescore نتیجه بازی پرسپولیس را دیدم. چند دقیقه قبل هم نتیجه بازی بارسلونا. نگاهی هم کردم به جدول لیگهای اروپایی. دیشب هم نحوه ذخیره کردن کدهای وبلاگ روی github را برای مریم توضیح دادم. این هم اعترافات امروز. امروز خیلی با آیدا بازی کردم. به کارهای خودم نرسیدم. احتمالن باید هر روز یکی دو ساعت بیشتر از وقت اداری و وقت اضافه آزمایشها دانشگاه بمانم برای جمع و جور کردن کارهای شخصی. مشکل این است که این بیشتر ماندن خستهام میکند و فردایش بازده لازم را ندارم. باید فکری کرد.
دیشب خیلی بد خوابیدم. یک کتاب جدید شروع کردم. موسیقی برای به آتش کشیدن. music for torching. کتابهایی را دوست دارم که بین واقعیت و تخیل قدم میزنند و پایشان به سمت هیچکدام نمیلغزد. این کتاب کمی روی مرز زیگزاگ میرود. هرچند بدم نیامده. آنقدر خوابم نمیامد که یکچهارم کتاب را خواندم. ساده و روان نوشته شده و راحت میخوانم. چند روز قبل خواستم lowland را شروع کنم ولی متنش برای سطح زبان من سخت بود. میفهمیدمش ولی زیادی انرژی میخواست برای یک کتاب روایی. صبح رفتم آزمایشگاه و دستگاه را تحویل دانشجویم دادم. اسهالش خوب شده و برگشته. برایش توضیح دادم چه کارهایی باید بکند. دادههای مربوط به آزمایش و مواد مصرفی را آنالیز کردم و برایش فرستادم. هفته قبل با دستگاه اندازهگیری کشش سطحی کار میکردم که بسی مفرح بود. جوابهای خوبی هم داد. چند دقیقه قبل رفتیم برای سخنرانی سال نوی تحصیلی. خبر خاصی نبود. امروز باز هم روی گزارش کار میکنم. دادهها آنالیز شده و آماده هستندو روش آنالیز را دارم شرح میدهم. دادههای خوب و مرتبی هستند. گزارش هم سر و شکل خوبی گرفته. امیدوارم بشود هر فصلش را به شکل یک مقاله درآورد. احسان هستم یک مسافر: از google scholar استفاده کردم برای کپی کردن فرمت بیبتک یکی از رفرنسها. البته فکر کنم میشود جزو تأثیرات خوب مواد دز نظرش گرفت. ساعت دو بعد از ظهر است. نتیجه مصاحبههای جذب استاد اعلام شده و حمید کمی غمگین است. به من هم حملهی بی بی سی دست داد همین الان که مهار شد. آزمایش کربنات خوب جلو میرود نسبتن. افت فشار قابل توجهی مشاهده نمیشود ولی با توجه به تراوایی بالای مغزه (چه حس فارسی شدیدی به ما دست داد الان) قابل قبول است. مغزم هنگ کرده و توان نوشتن به حداقل رسیده. نیاز شدیدی به تمرکز دارم (نه آنی که آیدا میگوید). خوابم هم میآید. از آن هفتههایی است که بهتر است آزمایشگاه باشم یا کد بنویسم. دانشجو یادش رفته اول gas injection انجام دهد و صاف رفته سراغ تزریق همزمان مایع و گاز. جوانهای حواسپرت. ما که جوان بودیم اصلن حواسمان پرت نبود. پرت هم اگر میشد یک دوش کوچک میگرفتیم دوباره حواسمان جمع میشد. ای روزگار. کمی جولیا بازی کردم. نمودار کشیدنش تقریبن فرقی با متلب ندارد اگر از پایپلات استفاده کنم. فقط باید یک تابع بنویسم برای تنظیم اندازه شکل و فونتها. ویار دارم. وقتی دپرس هستم و کارم خوب جلو نمیرود دوست دارم بخورم. خوردنیهایی که امروز هوس کردهام عبارتند از لواشک، لواشک،پسته، لواشک، مرغ سوخاری، لواشک، ماست پرچرب با عسل (صرف شد)، بادام شور (چندتایی داشتم و خوردم)، گز پستهای که روزبه داده (کنترل کردم و نخوردم)، لواشک، غیر قابل نوشتن (technically not edible)، بادام هندی، قهوه (جندتایی خوردهام)، هلو (خوردم)، شلیل (خوردم)، مرغ سوخاری، مرغ سوخاری، لواشک، کشک و بادمجان، یک برش پیتزا، سیبزمینی سرخکرده یا تنوری، لواشک. زنگ بزنم به آیدا. دختر باید کم کم از استخر برگشته باشد. من هم دارم جمع میکنم بروم خانه. بابای آیدا هستم یک مسافر! امروز یک بار روی یک لینک کلیک کردم. کنجکاوی بیمورد. هرچند لینک علمی بود ولی به کارم ربطی نداشت. امشب هوس خواندن کتاب دارم. دختر اگر خسته باشد و زود بخوابد فکر کنم ۶۰-۷۰ صفحهای بخوانم.
این کتابی که میخوانم بسی صحنه دارد. صحنهها هم بسیار پررنگ و بیرحمانه (نه خشن) توصیف میشوند. هنوز هم سادگی جملاتش را دوست دارم. سریع و خوب جلو میرود. دیشب بعد از مدتها شام نخوردم. یعنی البته که ناخنک زدم به غذای خوشمزه مادر و دختر. ولی شام رسمی نخوردم. کامپیوتر هم که همچنان خاموش و اینترنت تعطیل. در چنین شبهایی معمولن نود میدیدم. ولی باید روی ترک اعتیاد جدی بود. امروز به آزمایشگاه سر زدم. سنسورهایی که برای اندازهگیری اختلاف فشار استفاده میکنم مناسب این آزمایش نیستند. باید فردا بودجه را چک کنم ببینم میشود یکی خرید یا نه. اگر این آزمایش و آزمایش هفته بعد جواب خوب بدهد میشود خیلی به آینده کار امیدوار بود. بابای آیدا هستم یک مسافر! امروز دوبار از ویکیپدیا استفاده کردم برای اطمینان از صحت استفاده از دو اصطلاح که خیلی در محدوده دانش من نیست. ویکیپدیا میتواند وقت آدم را خیلی تلف کند و میتواند خیلی خیلی خیلی هم مفید باشد. ولی در هر حال جزو اعتیادهای نسل ما است به اینترنت. همین الان (ساعت ۱۲:۲۴) دستم رفت برای باز کردن بی بی سی. بعد از ناهار معمولن یک نگاهکی میکردم به آخرین اخبار روز. فایدهای به حال من دارد؟ کاری در جهت تغییر اتفاقات تخمی دنیا از من برمیآید؟ نه! این نه را خوب یادتان باشد. ما هنر کنیم دور و ور خودمان را کمی تر و تمیز کنیم. بابای آیدا هستم یک مسافر! روی پروفایل google scholar کلیک کردم. بعدش از آنجا روی یک مقاله دیگر کلیک کردم و بعدش روی یکی دیگر. فکر کنم پنج دقیقهای هدر رفت. ای خاک بر سرم. اوضاع بد نیست. دوست داشتم کمی وقت اضافه داشتم برای کار روی مقالهها. روزهای کاری بیشتر از ده ساعت دانشگاه نمیمانم و آخر هفتهها هم با خانواده هستم. اسهال شدیدی دارم. همه بدنم یخ کرده. قندم افتاده فکر کنم. موز خوردم. خوب بود. میزان قندش آنقدر بالا بود که حالم را کمی بهتر کند. گزارش هم بد جلو نرفته. چند تا شکل دیگر هست که باید بکشم و اضافه کنم به گزارش. کمی استرس دارم. دوست دارم امروز زودتر تمام شود و برگردم خانه استراحت کنم و کتاب بخوانم. کمی سرگیجه هم دارم. ساعت چهار و نیم است. سرگیجه رفته. اسهال و دلپیچه هست. امشب باید میوه بخورم به جای شام.
آزمایش خوب جلو میرود. گزارش را چند خطی بیشتر ننوشتم. داشتم بخش آنالیز دادهها را مینوشتم که یک ایده خوب به ذهنم رسید. یکی دو ساعتی هست که مشغولش هستم. اگر جواب بدهد شاید بخشی از مشکلات آنالیز دادههای آزمایشهای تزریق کف حل شود. الان یک دو تا حمله اینترنت دست داد. آنقدر مشغول بودم از طبح که هوس اینترنت نداشتم. یک لحظه تمرکزم کم شد و هوس کردم چرخی در عالم وب بزنم. البته که کنترلش کردم. این روزها نسبت به روزهای اول خیلی راحتترم. مثل کاهش وزن است. اوایل که شام نمیخوری یا سالاد میخوری به خودت میگویی این کاهو و ماست که تمام شد اول ظرفش را از پنجره پرت میکنم بیرون بعدش خودم میپرم. البته که هیچ وقت نمیپری. ما ایرانی هستیم و خودمان را خیلییییی دوست داریم. سالاد هم بعد از چند وقت عادت میشود. ما ایرانی هستیم و به هر چیز مزخرفی زود عادت میکنیم. برگردم سراغ دادههای آزمایش. خلاصهاش این است که دادههای افت فشار، درصد حجمی فاز مایع و درصد جریان گاز تزریقی (مردم تا به فارسی نوشتم) با دو رابطه به هم مربوطند. چیزی که این وسط باعث سازگاری (تقلب کردم از روی دیکشنری) این سه پارامتر در دو معادله میشود، پارامترهای تراوایی نسبی (امیدوارم ترجمهاش همین باشد) است. راحی پیدا کردهام که معلوم میکند مدل تراوایی نسبی استفاده شده با این دادهها سازگاری دارد یا نه. معادلات را روی کاغذ نوشتم. الان میروم و با متلب تستش میکنم. وقتی اسکریپتهای خیلی زیادی نوشته باشی در متلب دیگر لازم نیست از صفر شروع کنی. یکی از فایلهای قدیمی را باز میکنی و میزنی به قلب دشمن. کار تقریبن جواب داد. کاری را که قبلن شروع کرده بودم کامل شد و احتمالن میشود یک مقاله مختصر و مفید نوشت که کارهای قبلی را کمی کاملتر میکند. یک پیشنویس مختصر نوشتم. امشب و فردا کاملش میکنم و میفرستم برای روحی. گشنه هستم. امروز از فرط هیجان چهار تا گز خوردم. باید فکری به حال این شکم بکنم. دیروقت است. تعطیل کنم بروم سر خانه و زندگی.
بابای آیدا هستم یک مسافر. امروز صبح آمدم دانشگاه. سایت EAGE را مجبور بودم چک کنم برای دیدن تاریخ کنفرانس و شرایط نوشتن خلاصه مقاله. یک بار هم گوگل مپ را باز کردم برای اینکه ببینم فاصله دانشگاه تا خانه از مسیری که هر روز پیاده میروم چقدر است. سه کیلومتر بود. این از اعترافات صبح. عصر هم رفتم دفاع فرزاد. سایت کتابفروشی را نگاه میکردم که به قول اینوریها one thing lead to another و چهار تا کتاب از لیبجن دانلود کردم. این هم اعترافات عصرگاهی. هوا به شدت گرم است و اتاق ما قابل سکونت نیست. کاش لپتاپم بود و میرفتم بیرون کار میکردم. خانه هستم و این را با لپتاپ مینویسم. امروز خیلی مفصل از اینترنت استفاده کردم. دلیل هم داشت البته. لپتاپم برای کار محاسباتی خیلی مناسب است. کامپیوتر دانشگاه خیلی خیلی مناسبتر. گاهی نیاز هست که از خانه به کامپیوتر دانشگاه وصل باشم برای اجرای کدهای سنگین. یک افزونه روی گوگل کروم هست که خیلی راحت میشود استفاده کرد ولی نگران امنیتش هستم. سیستمی هم که دانشگاه دارد بیشتر مناسب استفاده با ویندوز است. دنبال راه اتصال در لینوکس بودم. در ویندوز راههای رسیدن به خدا معمولن یکی بیشتر نیست. ولی در گنو/لینوکس به تعداد نردهای دنیا راه هست برای رسیدن به خدا. باید یک راحتش را پیدا کنم. کمی استرس دارم. دلیلش را فکر کنم میدانم. راهی هست برای رهایی از استرس یا دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد؟ الان هم یک نگاه کوچکی میکنم به نحوه وصل شدن به کامپیوتر لینوکس. شاید هم فردا لپتاپم را بردم و از همان دانشگاه امتحان کردم.
بابای آیدا هستم یک مسافر! صبح بالاخره uberwriter را دانلود کردم و نصب کردم. به صورت خاص وقتی با markdown فرمول مینویسم کمک میکند. فونت و بکگراند مناسبتری هم دارد. یک بار هم امروز دیکته درست اسم یک نوع سنگ ماسهای را از گوگل چک کردم. نسبت به روزهای اول خیلی راحتتر خودم را کنترل میکنم. زمان مناسبی که به خاطر عدم استفاده از اینترنت به دست آوردهام را بیشتر خرج کتابخواندن کردم. دو تا و نصفی کتاب خواندم. یکی را از وسطش ول کردم. امروز هم کتاب «دختری که پادشاه سوئد را نجات داد» گرفتم. البته کتاب کاغذی. امیدوارم به بامزگی کتاب قبلی باشد. امروز خلاصه مقاله و یک توضیح کوتاه از روش کار مدل را مینویسم. تا امشب میفرستم برای روحی و هفته بعد برای شل جهت کسب اجازه. خیلی وقت است کنفرانس نرفتهام. امیدوارم مقاله را قبول کنند. مقاله خوب جلو رفته. این را اگر بنویسم آخر هفته هم دو سه ساعتی میرود برای مقاله ژئوترمال. یک فصل از تز دانشجو را باید بخوانم. یک عصر هم مهمان هستیم. امیدوارم بچهها اذیت نکنند. دیشب یک ساعتی نشستم به نوشتن یک پست جدید برای وبلاگ انگلیسی. فکر کنم امشب تمامش کنم. کد را همان جا توی وبلاگ نوشتم و تستش نکردم. یادم رفته چطور باید عکس اضافه کنم به وبلاگ. کدش را از پست قبلی میشود کپی کرد. باید صبر کنم نسخه جدید octopress که درآمد و ملت حسابی برایش توضیح نوشتند امتحان کنم ببینم روی همین نسخه قدیمی بمانم یا بروم به نسخه جدید. یک زمانی هم اگر شد ببینم چطور میشود یک سر و صفایی به ظاهر این وبلاگها داد. جمعهها هوس وبگردی از همیشه بیشتر است. دوست دارم یک نگاهی بکنم به آخریم وضعیت توسعه نرمافزارهایی که استفاده میکنم، آننهایی که استفاده نمیکنم ولی شاید در آینده استفاده کنم، آنهایی که استفاده نمیکنم و احتمالن در آینده هم استفاده نخواهم کرد. دیدن هیچ کدامشان فرقی در کارم ندارد. باید شروع کنم و مثل اواخر دوره لیسانس و کل دوره فوق لیسانس چند تا نرمافزار تجاری مربوط به کارم یاد بگیرم و اطلاعاتم را درباره آنهایی که بلدم بهروز کنم. کار راحتی هم نیست و خیلی هم وقتگیر و خستهکننده است. احتمالن با نرمافزارهای مهندسی نفت شروع میکنم. دو سه دقیقه دیگر باید بروم به جلسه ماهیانه کف. یکی از بچهها برای بار پنجم در کمتر از یک سال اخیر قصد دارد کارش را ارائه کند. بسا انرژی. برویم. بابای آیدا هستم یک مسافر! رادیو در گوش کار میکردم که اسم یک کتاب به گوشم خورد. سنسورها فعال شدند. با بازیگر فیلمی مصاحبه میکرد که بر اساس یک کتاب رمزآلود ساخته شده. رفتم آیامدیبی، صفحه بازیگر مربوطه، اسم فیلم را پیدا کردم، اسم کتاب و نویسندهاش را دیدم، کتاب را از لیبجن دانلود کردم، بازش کردم، اول کتاب یک شعر کوتاه بود از اسمی که به نظر میرسید فارسی باشد: I was born tomorrow Today I live Yesterday killed me Parviz Owsia اسم را سرچ کردم در ویکیپدیا. چیزی پیدا نکرد. به فارسی گوگل کردم. گویا شاعر و حقوقدانی ایرانی بوده. قبل از این که جلوتر بروم خودم را کنترل کردم. نکته این است: دانستنش چیزی به من اضافه نمیکند. الان حالمان خوب است. هفته طولانی بود. هنوز هم ادامه دارد. میروم خانه این پست را هوا کنم و بروم سر نوشتن بقیه مقاله. توی راه جوان مسیحی متدین صدایم کرد. اولش ترسیدم گفتم شاید از خطکشی رد نشدم و پلیس است میخواهد جریمهام کند. هدفون را درآوردم و مظلومانه نگاهش کردم یعنی جریمه نکن. پرسید به خدا اعتقاد داری؟ مطمئن شدم پلیس نیست و خیالم راحت شد. احتمالن نفس راحتم را به حساب حلول روح مسیح گذاشت و شروع کرد به هدایت. میگفت که ده سال پیش همین جا روح مسیح در من حلول کرد و همه بدنم داغ شد. از همه گناهانم توبه کردم و پاک شدم. حالا میتوانم بروم بهشت. تو به مسیح اعتقاد داری؟ گفتم نه! ولی عقیده تو برایم محترم است، من هم زور زدهام آدم خوبی باشم و از ده فرمان شما هم بدم نمیآید. ولی به تکامل اعتقاد دارم. گفت همه اینها که گفتی خوب است ولی به مسیح نیاز داری. بدون مسیح به بهشت نمیروی. گفتم اولش اینکه من مهندس نفت هستم و در هر حال جایم در جهنم است. بعدش هم من همین قدرش برایم بس است و بهشت هم نمیخواهم. اینها را که میگفتم همکارش هم آمد. شاید اگر از اول صحنه را سپرده بود به همکارش من هم داغ میشدم و چیزی در وجودم حلول میکرد از بس نورانی بود دختر جوان ترسا! دعوتم کرد به کلیسایشان. و البته در آخر: بابای آیدا هستم یک مسافر. دنبال دو تا مقاله رفتم به سایت SPE. چند تا مقالهای که خیلی به کارم مربوط نبود هم دانلود کردم. خستهام. میروم بخوابم.
الان از صحبت با یکی از همکارها برگشتم. میگفت که با یک شبیهساز مخزن کار کرده و تصمیم گرفته با یک شبیهساز معروفتر کار کند. خواستم توی اینترنت دنبال نرمافزاری که صحبتش شد بگردم که یادم آمد اینترنت را تحریم کردهام برای یک ماه. در هر صورت با توجه به اینکه روی کامپیوترم هم نصب نبود فقط وقتم تلف میشد.
یک حمله عصبی جدید: با retext این پست را مینویسم ولی uberwriter را ترجیح میدهم. خواستم دنبال برنامهاش بروم توی اینترنت. باز هم اگر میرفتم فایدهای نداشت. فقط فونتش بزرگتر و قشنگتر است و پسزمینهی خوشرنگی دارد. ولی کار بیشتری نمیکند.
نرمافزاری که خیلی به دوری من از اینترنت کمک میکند اسمش هست freetuxtv. نسخه در حال توسعهاش روی لینوکس مینت خوب کار میکند. رادیوهای زیادی هم دارد برای شنیدن موسیقیهای ملایم.
شبها معمولن اخبار روز را مرور میکردم و تاکشو میدیدم: جان استوارت، استیون کلبرت و جان الیور. دیشب ولی با آیدا ویپارتی بازی کردیم. کمی در خوردن زیادهروی کردم که شاید از علائم ترک اعتیاد باشد. در عوض پنجاه صفحهای از کتابم خواندم. خاطرات کاملن واقعی یک سرخپوست نیمهوقت. کتاب روان و خوشخوانی است و بسیار توصیه میشود. بعدن باید کمی دربارهاش بنویسم. امروز صبح چندان هوس اینترنت بازی نداشتم. مشغول نوشتن گزارشم هستم. پروپوزال را چک کردم دیدم خوشبختانه از برنامه عقب نیستم. کیفیت یکی دو تا از کارها میتواند بهتر باشد ولی در کل مشکلی نیست. مطالب درس ژئوترمال انرژی را داریم با حمید مقاله میکنیم. باید ایدههای مربوط به انرژی را زودتر بنویسم تا از سرم نپریده. یکی دو تا کار کوچک هست روی زغال سنگ که دوست دارم بنویسمش. فکر کنم شدنی هست اگر وقتم را خوب تقسیم کنم. یکی از عادتهایم موقع نوشتن استفاده از google scholar است برای اضافه کردن رفرنس به فایل بیبتک. البته میشود خیلی راحت تایپش کرد ولی خوب اینجا بحث بر سر گشادترین راههای رسیدن به خداست. یک کاری که باید در آینده بکنم این است که هر مقالهی مناسبی که دیدم و دانلود کردم، حتمن مشخصاتش را به فابل بیبتک اضافه کنم. یکی از روشهای اتلاف وقت برای من چک کردن و گاهی یاد گرفتن سطحی نرمافزارهای مختلف بوده و هست. شاید قبلترها این کار خیلی هم بد نبود. ولی از یک جایی باید ابزار کارت را پیدا کنی و با همان ادامه بدهی. اگر لازم باشد میشود با ترکیبی از ابزارهای مختلف هم کار کرد. ولی یادگرفتن نرمافزار وسط کار حرفهای غلط است مگر اینکه کارفرما استفاده از آن نرمافزار خاص را توصیه کرده باشد. یک چیزی که وقتم را میگرفت چک کردن نتایج فوتبال اروپایی بود. مثلن الان خیلی مایلم نتیجه بازی رئال مادرید را بدانم. واقعیتش البته این است که هیچ عایدی برایم نداشته و ندارد. الان دارم مغزم را کنترل میکنم که قضیه را فراموش کند. امروز وقت کمتری تلف کردم. البته به جز دقایقی که به software center سیستم عامل کامپیوترم سر زدم و یکی دو تا ابزار نصب کردم برای آینده کمی دور کمی نزدیک که به متلب دسترسی ندارم. این هم جزو برنامههایم باید باشد. یاد بگیرم چطور با این نرمافزارهای آزاد نمودار بکشم به هما خوبی و تر و تمیزی متلب. احتمالن برنامه دویدن امروز را کنسل میکنم و الان میروم خانه پیش دختر.
دیشب قبل از رفتن مجبور شدم دو بار مرورگرم را باز کنم. یک بار برای زنگ زدن به خانه با dialnow و یک بار برای چک کردن حساب بانکی. اینها را جزو مسایل غیر ممکن ردهبندی میکنم. شب هم هوس دیدن سریال داشتم. تلویزیون را با یک raspberry pi وصل کردهام به اینترنت و با xbmc گاهی فیلم و سریال میبینیم. دیشب سریال early edition را خواستم تماشا کنم. همانی که یک فصلش را شبکه دو خودمان هم پخش کرد. داستان آدمی که روزنامه فردا را یک روز زودتر میگیرد و تلاش میکند به آدمهای صفحه حوادث کمک کند. سه فصل دیگر هم دارد که پخش نشد. سریال را آماده پخش کردم که مریم حوصله تماشا نداشت. یعنی من نداشتم. کلن موضوع پیچیده است. رفتم سراغ کتابم. سرخپوست پارهوقت. تا صفحه ۱۵۵ خواندم و خوابیدم. ریتم و سبک نوشتنش عوض نشده ولی حال و هوایش غمگین است. بگذریم. دیروز متوجه شدم که ایمیل یاهو را با evolution میشود چک کرد. اضافه کردمش به لیست ایمیلها. از صفحه زشت وبمیل یاهو راحت شدم. امروز شروع کردهام به گزارش نویسی. پیشرفتم ید نیست. میتواند سریعتر هم باشد. عصر باید آزمایشگاه باشم برای مرتب کردن set-up. فردا دانشجو برمیگردد و آزمایشهای آخرش را انجام میدهد. توی پرانتز بگویم که دانشجو از مراکش برگشته و اسهال شدید دارد. از صبح تا الان دوندگی داشتم برای مرتب کردن دستگاه برای آزمایش با کربنات. تکنیسینی که core را سوراخ میکند پیدا نکردم. رفته بود ناهار. بعد از ناهار میروم سراغش. همین الان یک حملهی وقت ناهار دست داد برای چک کردن بی بی سی. مهارش کردم و بسی مفتخرم. تکنیسین را یافتم. گشادیاش میآمد امروز درستش کند. گفت میماند برای فردا بلکه هم جمعه. خواهش و تمنا و من بمیرم تبدیلش کرد به قولی نصفه و نیمه برای صبح اول وقت. ببینیم و تعریف کنیم. ساعت ۱۴:۱۵. خیلی هوس اینترنت بازی دارم. مغزم خوب کار نمیکند. رفتم کد متلبم را که برای رسم گراف استفاده میکنم برای octave هم تنظیم کردم. گویا نوع کاغذ را قبول نمیکرد که در هر حال چیز بیخود و به درد نخوری هم بود برای من که فقط میخواستم شکل را الکترونیکی ذخیره کنم. نسخه جدید متلب گویا نگاه جدیدی دارد به گرافیک. برایم ایمیل رسیده بود که تستش کنم ولی وقت نصب نداشتم. منتظر نسخه نهایی میمانم.
دیشب کتاب سرخپوست پارهوقت تمام شد. خواستم آن یکی کتاب نویسنده «پیرمرد صدساله ...» را بگیرم از اینترنت. چند ثانیهای رفتم توی libgen. کتاب پیدا نشد. فکر کنم حقم بود. دیشب باز هم حس و حال کامپیوتر و نوشتن نبود. با آیدا بازی کردم. دختر مدرسه که نمیرود بیشفعال میشود. من هم خسته. آخرش مریم برایش کتاب خواند تا خوابش برد. صبح دختر را زودتر بیدار کردم که شب زودتر بخوابد. باید عادت کند برای هفته بعد که میرود مدرسه. غذا هم سفارش داد. تخممرغ پاناکوکه با شیر. بعدش تصحیح کرد که «شیر شکلاتی منظورم بود». تخم مرغ پاناکوکه اسمی است که خودش اختراع کرده برای تخم مرغی که شکل پنکیک دارد. یک یا دو تا تخم مرغ را با یک قاشق ماست و نصف قاشق آرد سوخاری و کمی نمک با چنگال خوب میزنیم. کره که آب شد توی ماهیتابه مخلوط را میریزیم. یک ورقه پنیر میگذاریم روی مواد و در ظرف را میگذاریم تا روی شعله کم خوب بپزد. پنیر که ذوب شد در ظرف را برداشته کل تخممرغ پخته را پشت و رو میکنیم و گاز را خاموش. پنیر روی ماهیتابه داغ کمی طلایی میشود. غذای خوشمزهای میشود چون تخممرغش نرم است و پنیرش ترش. صبح زود رفتم سراغ تکنیسین و سفارش کردم core holder را آماده کند. یکی از اتصالاتش هم خراب شده بود که عوضش کردم. قول داده ده و نیم آماده میشود. آماده شده بود. وصلش کردم به دستگاه و با هلیم تست کردم که نشتی نداشته باشد. نداشت! با دی اکسید کرین فلاش کردم و الان میروم برای تزریق آب دریا (سنتز شده). میبینید آزمایشگاه چقدر شبیه آشپزی پاراگراف قبل است؟ آب دریا هم تزریق شد. یعنی الان دارد میشود با پمپ. نیم ساعت که گذشت فشار سیستم را زیاد میکنم تا همه گازکربنیک حل شود. داشتم فکر میکردم به استفاده از eureqa برای آنالیز دادههای آزمایشگاه. تعداد نقاطی که دارم هنوز زیاد نیست ولی به امتحانش میارزد. توی آزمایشگاه داشتم به جولیا هم فکر میکردم برای محاسبات فلش. اگر شروع کنم به نوشتم انواع type هایی که لازم دارم بقیه کد را میشود کمکم اضافه کرد. هرچند که جزییاتش به مطالعه بیشتر نیاز دارد.
دیشب به مطالعه علمی گذشت و یک کتاب دیگر از شرمن آلکسی نویسنده سرخپوست پارهوقت. امروز آنقدر کار داشتم که همین الان حین خوردن نهار دو (ساعت یک ربع به پنج عصر) دارم این چند خط را مینویسم. دستگاه آماده شده برای آزمایش. محلول درست کردم. سی ام سی را اندازه گرفتم. یکی دو نقطه دیگر لازم است که الان میروم برای اندازهگیری. اندازه گرفتم. ساعت شش و چهل دقیقه است و هنوز باید کار کنم. جذب روی کربنات زیاد است و باید خیلی محلول تزریق کرد. بروم دستگاه اندازهگیری کشش سطحی را خاموش کنم و برگردم. خانه هستم. با آیدا وی بازی کردیم و الان از توی تخت در حال تایپ کردن هستم. آزمایش را شروع نکردم. دیروقت بود و نمیرسیدم تمامش کنم. امروز آخر وقت خسته بودم و هوس اینترنت بازی داشتم. ولی خودم را هرطوری بود جلوی نفس عماره را گرفتم. فردا میروم آزمایشگاه و یواشکی آزمایش را شروع میکنم. میشود از راه دور هم کنترلش کرد. یک ایده دارم که کل آزمایش را بشود آنلاین کنترل کرد. الان کمی حضور فیزیکی هم لازم است. این یک هفته (یعنی پنج روز) که از اینترنت استفاده نکردم کتاب بیشتر خواندم، کار کامپیوتری مفید بیشتر کردم، گزارشم را مرتب کردم (هر چند تمام نشد)، مقاله ژئوترمال را با چند سال تأخیر شروع کردم و البته با آیدا خیلی بیشتر بازی کردم. راضی هستم. الان البته هفته تمام شده و بدم نمیآید کمی daily show تماشا کنم. ولی میگذارمش برای فردا و از تلویزیون میبینمش. به نظرم کامپیوتر را باید به عنوان وسیله تولید محتوا به کار برد. وسایل سرگرمی باید مجزا باشند. البته تماشای کارتون با دختر و فیلم با مریم داستان دیگری دارد.
کسی که موضوعی را آنقدری نداند که قادر به انجامش باشد، تدریس را انتخاب میکند. این جملهای است که در دانشگاه زیاد به گوشمان میخورد. گوینده یا دانشجوی پرمدعاست یا از اهالی صنعت. هدف البته مشخص است: تحقیر اساتید دانشگاه. البته که هر شنوندهای بلافاصله دو دو تا چهار تا میکند و موضوع را میگیرد. قضیه به زبان ساده این است که در رشتههای فنی، پولی که یک دانشآموخته با مثلن بیست سال تجربه کار فنی میگیرد بسی بیشتر از حقوق پروفسوری است با همان میزان تجربه کاری (در اروپا البته). پس دلیلی ندارد که شمای متخصص قید آن پول درشت را بزنی و بروی سر کلاس درس. مسئله برتری ثروت بر علم هم که برای مخاطب اروپایی مدتهاست حل شده. در ایران البته فکر کنم -به جز موارد خیلی خاص- تفاوت درآمد زیاد نیست. پس جمله بالا هم کاربرد چندانی ندارد.
در هر حال اولین پولی که از دانش مهندسی نصیبم شد، از راه تدریس بود که طبق اصل پاراگراف قبل به عنوان کار علمی پذیرفته نیست. دومین پول از راه انجام تکالیف درسی همکلاسیها بود که البته تقلب است. هرچند که گویا همان کاری که ما برای تفریح و پول صبحانه میکردیم الان تجارتی است بس پررونق. اولین پول درشت را اما خوب یادم است که نتیجهٔ شبیهسازی یک واحد پلیاستایرن بود. یک میلیون و صد و بیست و پنج هزار تومان تمام. مدیونید اگر فکر کنید ذرهای دانش پلیمریزاسیون در مغز من بود. کار در صنعت شاید بیش از نود درصدش کپیبرداری-تکرارِ هوشمندانه است. نه، نود و نه درصدش. یک مثال حل شده میگیری و تطبیقش میدهی با مسئله خودت. بالا و پایینش میکنی. آنالیز حساسیت. مقایسه با دادههای واقعی و تمام. گاهی که موضوع جدید باشد، بسته به کنجکاوی خودت شاید یکی دو تا کتاب هم ورق بزنی. بلکه هم مقالهای. ولی کار حرفهای اگر باشد به قول فرنگیها who cares. کار را باید سر وقت تحویل بدهی. فهمیده انجام دادی که خوش به حالت. نفهمیدی هم از پولت کم نمیشود.
این هفته را مرخصی گرفتم برای کار روی یک پروژه مشابه. این دفعه البته مثال حل شدهای وجود نداشت. مجبور شدم معلومات شیمی آلی، واکنشهای شیمیایی، ترمودینامیک و نامعلومات پلیمریزاسیون را مرور کنم. بیشتر از چیزی که تخمین میزدم وقت گرفت. هنوز هم تمام نشده. ولی دیروز کمرش شکست. آموزنده بود و مفرح. تفریح، کار را لذتبخش میکند و خستگی کار به تن آدم نمیماند.
راستش را بخواهید آنقدر تجربه کار با این نرمافزارهای شبیهساز دارم که بدون نیاز به مطالعه و فهمیدن موضوع، توان حل یک مسئله نسبتن ساده را داشته باشم. وقتم را اگر صرف خواندن نکنم، کار را هم زودتر تحویل میدهم. پولم را میگیرم و میروم پی کارم. ولی همهٔ مزهٔ کار میرود و خستگیاش هم میماند. اصلن دروغ چرا خستگیاش هم زود میرود. کار بیمزهای بوده که پولی برای من آورده و چیزی هم به دانشم نیفزوده. مسئله برتری علم بر ثروت برای من مخاطب ایرانی هنوز حل نشده. ولی زورمان را میزنیم.