اسکاتلند هستم برای یک دوره چهار روزه آموزشی نرمافزار ژئوکمیست ورکبنچ که ترجمهاش میشود میز کار شیمیدان زمین (؟). دو سالی هست روی موضوع کار میکنم و کم و بیش چیزهایی میدانم. ولی خواستم از آدمی که چهل سال بیشتر از من تجربه دارد و روی موضوع کتاب و نرمافزار نوشته هم یاد بگیرم. کلاً برای من که آدمی هستم با سطح یادگیری متوسط (رو به پایین) بهترین بازده کلاس وقتی است که کمی موضوع مورد بحث را بدانم. دانشجو هم که بودم همیشه پیشمطالعه میکردم (واژهاش صدای خودشیرینی میدهد). اولین بار است وارد بریتانیا میشوم. سالها قبل درخواست ویزا دادم برای سفر به لندن که دیر رسید و کنفرانس تمام شد. الان -از دید سیستم- آدمیزاد نسبتاً معقولی محسوب میشوم و راحتتر سفر میکنم. توی همین دستهبندی هم گویا کمی بالاتر از متوسط هستیم فعلاً. از آنجا که دم ورودی هواپیما به دانشجوی رومانیاییالاصلم گیر دادند که پاسپورت شما راحت جعل میشود و مدرک دیگری داری برای احراز هویت؟ املای احراز را یادم رفته بود و از گوگل کمک گرفتم. کلاس تمام شده و نشستهام به کُد نوشتن تا خوابم ببرد. مهمترین نکتهای که از کلاس دستگیرم شد این بود که کار خودمان در دانشگاه چیزی کم ندارد از این نرمافزار گران قیمت.
هتلم داخل دانشگاه هریوت-وات است. امروز یک ساعتی پیاده رفتم تا یک روستای نزدیک. مناظر فوقالعادهاند. ترکیب آسمان نیمهابری و درختان میوه -چقدر گیلاس خوردم کنار خیابان- و دشت و تپههای کوچک و بزرگ. ولی -به هر دلیلی- مضطربم میکرد. چیزی بیشتر از دوری از بچهها. دلیلش را نمیدانم.
دیروز بعد از سفر به سواحل بسیار بادگیر و البته زیبای ادینبرو و تماشای سنگها و شنیدن توصیفات دکتر زمین شناسی که باید دوبلور یا مجری میشد از بس صدای دلنشینی داشت و خوش صحبت بود، رفتیم به صرف ماهی و سیبزمینی سرخشده. فروشگاه معروفی بود گویا برندهٔ چند سال جایزهٔ بهترین فیش اَند چیپسِ اسکاتلند. آخرین باری که این غذای ناسالم و تکمزه را بلعیدم چند هفته پیش بود در استریتفودی در کپنهاگ. یک قانون کلی کشف کردهام که میگوید با دور شدن از اسکاندیناوی و اروپای غربی غذاها چربتر و بزرگتر میشوند. این یکی اما ترسناک بود. ماهی غلطیده در آرد سوخاری و تخممرغ و سیب زمینی که دریایی از روغن سوخته در دلشان داشتند (یا دریایی از روغن در دلِ سوختهشان داشتند برای ادبیاتیها). گفتند که برای مزه سرکه و نمک میزنند. سرکه را موقع برگشت توی اتوبوس از بوی دستم فهمیدم. نمک ولی بود و به وفور. آواسط خوردن هم خسته شده بودم و هم پُر. همکار اسکاتلندی نیمهشوخی-نیمهجدی اشاره کرد که توهینآمیز است نصفهکاره کردن فیش اند چیپس. آدم است دیگر خاصیت کشسانی اندکی دارد. هر طور بود تمامش کردم. حس میکنم هضمش یک هفتهای کار داشته باشد. حوصله اگر داشتم منبر مختصری میرفتم در مذمت غذای سرخکردنی و تکبعدی بودنش. ولی معدهام سنگین است و توان و حسش نیست.
آدمهای جورواجوری هم دیدم در طول دوره. جذابترینش یکی بود که توالتهای فضایی طراحی میکرد برای ناسا. گویا جدا کردن هر لیتر آب از جیش فضانوردان ایستگاه فضایی -اگر جیش معمولی و خوب و سربهراهی باشد- چهاردههزار دلار ناقابل هزینه دارد. اگر آمریکا هستید و مالیات میدهید در جریان باشید پولتان کجا میرود.
کشف جدیدم این بود که عرقخور فقط عرقخورِ اسکاندیناوی. عرقشان را میخورند و در حالی که سرشان روی تنشان بند نیست با آدم دربارهٔ فلسفه و شیمی و انرژی هستهای و داستانهای علمیتخیلی حرف میزنند. آمار کاملی ندارم البته. یعنی ظاهر و باطن فقط یک دانه! ولی عرقخور اینجا حرفهایی میزند که آدم خجالت میکشد توی وبلاگ خانوادگی بنویسد.
آخرش هم اینکه آهنگهای استاد سیاوش و گروه تریوله را از دست ندهید. این پست را هم نوشتم برای علی جان بِنی.