از این بازاریابهای تلفنی زنگ زده به دانمارکی میپرسد «اِیلی» هستی؟ به قول خارجیها استریوتایپ کردن است ولی دانمارکیها علی را طوری تلفظ میکنند که انگار مرد مهربانی* شوهرش را صدا میزند. پیشنهاد داشت برای بیمهٔ وسایل خانه. وسط سوالها پرسید چند سالت است؟ آبان گذشته سی و شش سالم تمام شد و رفتم توی سی و هفت. دلم نیامد بگویم سی و هفت. هفتش صدای پیری میدهد. گفتم سی و شش. خیلی هم مظلومانه گفتم. دو سه ماه کمتر گفتن سنم هم جلوی سیاههٔ کارهای نکردهای را که به آنی از جلوی چشمم رد شدند نگرفت.
هیجده سال پیش رفتم دانشگاه. چهار سال بعدش یک دانشگاه دیگر. دوازده سال پیش ازدواج کردم. نه سال پیش آیدا آمد و پارسال آیدین. ده سال پیش آمدیم (رفتیم؟) هلند. دو سال پیش آمدیم دانمارک. کلیشه است ولی باید گفت که زمان مثل برق و باد میگذرد. یکی از نشانههای گذشت زمان؟ این پست را شش ماه قبل شروع کردم به نوشتن و الان یادم افتاد تمامش نکردهام.
چند وقت پیش یک سری پست نوشتم درباره ترک اعتیاد به اینترنت. مثل اعتیادهای دیگر است. ترکش خیلی ساده است ولی آسان نیست و نرخ بازگشتش هم زیاد. گرفتاریهای روزانه آنقدر زیاد شده که تصمیم گرفتهام دوباره ترکش کنم. از همین امروز هم شروع کردم.
کتابخانه لونگبو هستم و مینویسم. مقالهایاست که دوست دارم. مربوط به کارم هم نیست و محدودیت زمانی ندارم. وسواس دارم روی نوشتنش و حس میکنم باید بفرستمش به یک مجلهٔ خیلی خوب. یک احساس پدر و فرزندی هم بینمان هست و مدام نگرانم موفق نشود و هردومان غصهدار شویم. ببینم تا فردا به کجا میرسد.
هوس ینترنت خیلی ناگهانی است. دقت کردهام وقتی شدید میشود که مغزم نیاز به فعالیت زیاد دارد مثلاً برای نوشتن یک پاراگراف جدید در مقدمه مقاله یا طراحی یک ساختار جدید در کد کامپیوتری. به مغزم یاد دادهام که فعالیتهایی هم هست بدون نیاز به فعالیت مثل خواندن خبر یا صفحات نامربوط ویکیپدیا یا شرکت در اکثر بحثهای گروههای تلگرام. باید حملهها در لحظه متوقف کرد با یک فعالیت جایگزین که نیاز به تفکر هم دارد. مثل همین نوشتن اینجا. مدیونید اگر فکر کنید جملهها خودشان میآیند و بر کیبرد جاری میشوند. خیر! همین چهار تا جمله بیسروته را هم باید هی نوشت و پاک کرد.
فردا با دانشجوها جلسه دارم برای نوشتن خلاصهٔ مقاله که قرار است بفرستیم برای دو تا کنفرانس. دانشجو مثل بچهٔ آدم است. حداقل برای من که اینطور بوده. نگرانیهایی که دارم برای موفق شدنشان و وقتی که برای پیشرفت کارشان صرف میکنم همیشه بیشتر از شرح وظایفم بوده. همیشه البته به این ایدهآلی نیست. آدم است دیگر بالا و پایین هم دارد.
باز هم فهمیدهام که مغز از روشهای غیرمستقیم هم استفاده میکند برای گول زدن خودش. مثلاً الان میگفت برو نگاه کن ببین فروشگاه الکترونیکی کنار آیکیا پرینت عکس هم دارد یا نه؟ برای پرینت عکس آیدین که مدتهاست عقب افتاده. یا میگفت برو ببین نت پیشدرآمد ماهور را پیدا میکنی. میداند که از کوک شور خسته شدهام و هوس کوک ماهور دارم. سلامی هم بکنم به ایمان که هربار میگفتم جان مریم را با سنتور دوباره بزن میگفت «اکبر جون. کوکِ ماهوره!» و اگر خیلی اصرار میکردم خرک را هل میداد کنار و یک جان مریم سریع میزد. کوک کردن سهتار البته مثل آب خوردن است علیالخصوص با ابزارهای الکترونیک. هنوز گوشم آنقدری حساس نیست به نتها. هرچند به تغییر نت حساس است. برای کوک هم باید سهجهار تا نت را پشت هم بزنم تا بفهمم کوک شده یا نه.