کباب ترکی را با گوشت پرچرب گوسفند میپزند که در برابر حرارت ملایم آتش به تدریج کباب شده و لایهلایه بریده میشود. این البته مربوط است به زمانهای قدیم. در قرن بیست و یکم مخلوطی از آشغالگوشتهای مختلف اعم از مرغ، بوقلمون و گاو را با ماست و ادویههای تند چرخ میکنند و خمیر حاصله را با تکههای گوشت بوقلمون روی یک سیخ بزرگ فلزی سوار میکنند به شکل یک دوک خیلی بزرگ. روایت است که همهی اینها در کارگاهی در آلمان صورت میگیرد و بستهبندی شده صادز میشود به هزاران کبابترکی فستفود شدهی اروپایی. گوشت خشک و شور را روی آتشی تند میسوزانند و با کوهی از مایونز میمالند به نانی که میبایست تازه از تنور بیرون آمده باشد. حاصلش ساندویچهایی است که به قول سیاوش به جای سیستم گوارش، سیستم ایمنی بدن را فعال میکند. با ادای احترام به معدود کباب ترکیهای همچنان پرمزه.
خانه کودکی بابای آیدا توی یک شهرک کوچک بود به اسم چهل دستگاه. خانههای ویلایی با کوچههایی مدرن و دلباز. اطراف شهرک بیابانی بود پر از این خارهای سگ جانی که عکسش همین بالاست. نمونه هلندیاش بلند قد و لاغر است بر خلاف مشابه کوتاه و تپلتر ایرانی. جملهی قبل را دربارهی آدمها هم میشود گفت. ساقهي این گل بنفش خوشرنگ پر از خارهای ریز است که میشود با کارد میوهخوری آرام تراشیدشان و یک دستگیره خوب درست کرد برای نگه داشتن گل. خارهای را که دانه دانه با دست بکنی، گل نرم و رشته رشته باز میشود و مثل موی دلبر میریزد روی شانه. کل موها را اگر مثل موی دلبر چنگ بزنید و با یک حرکت از جا بکنید، زیرش یک کاسبرگ (درست میگویم؟) نرم سفید است قابل خوردن هر چند بسی بیمزه.
اینها را از کجا میدانم؟ تجربه. چرا؟ چون تا برنامهی کودک ساعت پنج خیلی وقت داشتیم و یوتیوب هم نبود.
عکسها را حدود ده و نیم شب گرفتهام. عکس بالایی را از همین زاویه آن اوایلی که تازه بهار شده بود هم گرفتهام. حوصله ندارم لینکش کنم. یادم میآید خیلی خسته بودم. مقاله را نوشته بودم و برمیگشتم خانه. فکر کنم درفت اول بود که بعدتر اولیای امور گفتند بد نوشته شده. هوای دلفت هنوز روشن است. آسمانش هم خوشرنگ و کمابر. پ.ن. الان یعنی ۳۱ آگوست دوهزار و شانزده متوجه شدم عکسهای بالا را شش جولای گرفتهام.