روز خانواده

2017-06-17 16:46

وسعمان به خرید ماشین نمی‌رسد. به این معنی که ماشین اولویت چندم هم نیست در شرایط فعلی. هلند که بودیم بدون ماشین سر کردیم. کشور کوچک بود و حمل و نقل عمومی هم بد نبود (بد نبود نسبت به آلمان وگرنه خیلی هم خوب بود). ما هم فقط آیدا را داشتیم و دوستان ماشین‌دارمان هم یا بچه نداشتند یا فقط یکی. توی سفرهای کوتاه و بلند همیشه کنار هم جا می‌شدیم و خیلی احساس نیاز نکردیم. اینجا ولی به این راحتی نیست. حمل و نقل عمومی یعنی قطار. اتوبوس‌ها را باید بی‌خیال شد خاصه در زمستان. دوچرخه‌سواری هم تا فاصله مشخصی شدنی است و بیشترش با بچه غیرممکن. تابستان که شروع شد (همین چند روز پیش) رفتیم دنبال تریلر دوچرخه برای آیدین. هلند که بودیم برای آیدا استفاده کردیم و راضی هم بودیم. یک تریلر دوچرخه دست‌دوم (به قول هلندی‌ها فیتس‌کار) گرفتیم چهل یورو. اینجا همه چیز لوکس‌تر است. این را روزی فهمیدیم که خواستیم برای آیدین کالسکه بخریم. کالسکه‌هایی دیدیم خیلی شیک و مجلسی به قیمت یک پراید مستعمل. تریلر دوچرخه هم همین‌طور است. دست‌دوم اگر می‌خواستیم بخریم دو هزار کرون ناقابل پیاده می‌شدیم. آخرش یکی پیدا کردیم از این فروشگاه‌‌های آنلاین و خریدیمش برای آیدین. صندلی کوچکی هم خریدیم از یک خانواده دانمارکی برای ایمنی بیشتر. با کمی مهندسی‌بازی صندلی را نصب کردیم داخل تریلر و دو هفته قبل آیدین را بردیم «روز خانواده» دانشگاه. تجربه بدی هم نبود. امسال یک گروه موسیقی و یک گروه حرکات موزون هم اضافه کرده بودند به برنامه همیشگی شامل بادکنک و نقاشی صورت و نمایش‌گاه‌های کوچک علمی و البته شام. آیدا در توصیف لباس و اندام خانم‌های رقصنده می‌گفت: «اگه آیدین به اینا نگاه کنه گشنه‌اش میشه».
هفته قبل جشن فارغ‌التحصیلی مدرسه هلندی آیدا بود. یاد دوران خودمان افتادم که ریزنمراتمان را باید از سرایدار مدرسه می‌گرفتیم به زور حق بوق شیرینی آخر سال. همین‌جا توی پرانتز بنویسم که چقدر با این شیرینی و تیپ دادن‌ها مخالفم. هر کلاس یک شیرین‌کاری خاصی می‌کرد برای والدینی که اکثراً خیلی خوش‌تیپ و رسمی آمده بودند در مقیاس هلندی البته. بچه‌های کلاس آیدا تیاتر اجرا کردند. آیدا یک جک قدیمی بچه‌گانه اجرا کرد در ابتدای نمایش. آیدا: اجازه هست برم دستشویی. معلم: نه. آیدا: اجازه هست برم دستشویی. معلم (در حالی که همچنان درباره اقیانوس‌ها صحبت می‌کند) نه! معلم: اقیانوس کجاست آیدا؟ آیدا: زیر صندلی من. نمایش که تمام شد سریع آمد پیش من. بغلش کردم. بچه چه تپش قلبی داشت از استرس. هنوز خجالتی است و جمع اذیتش می‌کند.
امروز با پدر و مادرهای بچه‌های مدرسه دانمارکیِ آیدا رفته بودیم پیک‌نیک. کانو گرفتیم از باشگاه نزدیک خانهٔ هماهنگ‌کنندهٔ برنامه. خیلی از خانواده‌ها خودشان کانو داشتند. پاروزنان دو تا دریاچه را رد کردیم و بعد از یک بار گم شدن توی یک کانال فرعی، رسیدیم به محل قرار. همینطور که ساندویچمان را گاز زدیم فکر می‌کردم به این‌که چرا بلد نیستم با آدم‌ها حرف بزنم. سردبودن دانمارکی و هلندی، نه که بی‌تأثیر باشد، ولی بیشتر بهانه است. گرم هم بودند من حرفی نداشتم برای گفتن. بخش بزرگی از مشکل روحیات خودم است و بخشی نه‌چندان کوچک مشکل زبان. به جز مباحث علمی و تخصصی، زبانم الکن است. زبان غیر انگلیسی هم که به قول ادبا خاک بر سرم شده.
پ.ن. الان دقّت کردم دیدم مطلبم نه سر دارد نه ته. همین است که می‌گویم حرفی ندارم برای گفتن.

Comments powered by Disqus